خبر گزاری حوزه / سریال ستایش در عین ارزشهای متنی و محتوایی قابل توجهی که دارد از منظر آسیب شناسی نحوه و چگونگی انعکاس این مباحث خطیر خانوادگی هم نیاز به تأمل و توجه بیشتری داشت که امیدواریم در کارهای بعدی فیلمساز توجه بیش بدان تعلق گیرد.
با پایان فصل دوم سریال ستایش، مخاطبان این برنامه پربیننده تلویزیونی فرصت یافتند تا ضمن تأمل و تعمقی در متن و روایت و محتواهای این داستان و شخصیتهایش، به نتایج درخوری چه از نظر اخلاقی و چه به لحاظ جذابیتهای روایی نایل آیند.
سریال ستایش بی تردید یکی از پرمخاطب های سالهای اخیر در برنامه های تلویزیونی ماست.
سریالی که آنقدرها بیننده اش را در فصل اول با خود همراه نمود که مدیران و سازندگانش به ساخت فصل دوم روی آوردند و داستان را ادامه دادند.
پرمخاطب بودن یک سریال؛ فرصت یا تهدید؟!
این نکته را از آن جهت یادآوری نمودیم که اساسا وقتی یک سریال تلویزیونی به چنین موفقیتی می رسد جادارد تا میزان تمایل و استقبال مخاطب را از نظرگاه ارزشهای محتوایی مورد بررسی قرار دهیم تا از این رهآورد، بتوانیم جذابیت های معنایی و محتوایی برای مردم را درک کنیم و بدانیم که مردم ما به چه داستانها و مضامینی گرایش دارند.
فصل دوم سریال ستایش که در واقع امتدادی است بر موقعیت دراماتیک بخش اول با رویکردی استمراری به جهت زمانی و مکانی و با پیگیری سرنوشت آدمهای همان قصه ادامه می یابد.
داستان فصل دوم ستایش در امتداد حکایت اول
در فصل دوم قصه از آن جا ادامه می یابد که بیش از بیست سال از فرار ستایش و فرزندانش میگذرد؛ اینک هر سه با هویتی دروغین و با نام فامیل رودباری زندگی میکنند. ستایش آسوده خاطر از اینکه با تغییر هویت خود و فرزندانش برای همیشه از چنگ حشمت فردوس گریخته است. او حالا صاحب رستورانی در رودسر است و اعتبار و شهرتی نیکو دارد و هرگز تصور نمیکند سرنوشت یک بار دیگر او و حشمت فردوس را رو در روی هم قرار دهد. اما...
پرسه در مضامین معرفتی یک داستان آموزنده
آنچه به جهت مضمونی می تواند از موقعیتهای پدیدآمده برای شخصیتهای داستان نصیب مخاطب شود که اتفاقا بار معنایی و وجه معرفتی هم داشته باشد در چند محور قابل ردیابی است؛
حرکت انسان از مدار وقایع جهان و حس و شعور باطنی او که می تواند او را از رفیع عزت به حضیض ذلت بکشاند.
نتایج و تبعات وخیم صفاتی همچون ظلم و طمع که می تواند انسان را تا اسافل دون مایه حیات مادی بدرقه کند.
حکایت پستی و بلندی؛ فراز و فرود آدمها
عاقبت وخیم بداخلاقی و دیکتاتورمأبی با همه آنانکه زیر دست ما به شمار می آیند به ویژه در محیط خانه و کار که باعث می شود حجم متراکمی از دردهای پنهان و عقده های فروخورده انسانهای زیر دست در آن فضا گردآید و وقتی سرباز کرد، چون فنر ی بجهد و همه چیز را از عرض و آبرو گرفته تا مال و عاقبت، به درد و سختی، از انسان بازستاند.
و بالاخره دیدن حقیقت آنچه از ره آورد توکل و بی ایمانی نصیب انسان می شود.
در ستایش ، شاهد انسانهایی هستیم که هر یک با رویکردی که در زندگی خود دنبال می کنند، تبعات کار خویش را به رأی العین می بینند.
وقتی زنی مظلوم و کودکی معصوم، گدازندة منطق دیکتاتوری و کبر و حسادت می شوند
دختر مظلومی که در دام خانواده شوهر از دست رفته اش، با گیروداری از رنج و ظلم می سوزد و می سازد و در نهایت، پاداش صبر و زجر خویش را می گیرد.
پیرمردی که در جامه پدر شوهر و صاحب کار، هم با این دخترک بد تا می کند و هم با زیردستانش، ظلم می ورزد.
جوانانی که هر یک در موقعیت خویش، چه به مثابه فرزند بزرگتر و چه داماد و چه عروس و چه کارگر و چه دستیار، به نوعی در این گیر و دار نقش خود را می زنند و طرح خویش را می اندازند تا در این پازل جمعی و از آبشخور رفتارهای آنان، طرح کلی داستان که حکایت جمعیت حاضر در قصه است و قصه زندگی آنها، شکل گیرد و به نتایج و مفاهیمی معنوی و معرفت آموز منتهی گردد.
کارفرمای کبر و آز و اقتدارگرایی
پدر، آز و طمع و کبر و غرور دارد و ظلم می ورزد، عروس در درد و رنج فراق و غم تنهایی و مظلومیت، به معصومیت کودکی پناه می برد که هماره در گرو گرگ و میش روزگار است.
عروس نو که حالا دیگر وسیله ای شده است برای انتقامی که پدر از سالهای دور به این سو، هر لحظه به سمت وقوعش پیش می رفت و بی آنکه بداند باپای خویش به سوی محکمه عملی این دنیا قدم برمی داشت.
وقتی آن روی سکه رخ می نماید...
فرزند که روزی آلت دست پدر در قتل احساسات این و آن بود، حالا تبدیل به عنصری در برابر او گشته است و آینه دق اش و کارگردان و فرمانبردارانی که روزگاری عمله جور مرد پیر بودند و حالا نه یار شاطر او که بار خاطرش گشته اند.
آری این تم و مضمون محتوایی اثر که گویا و جویای حقیقت دراماتیک و بلکه تراژیک حاکم بر دنیا و مافیهاست، در این سریال به خوبی به منصه ظهور رسیده است.
منصه ای که در آینه صافی اش می توان نقش روزگار را دید و درس عبرت گرفت.
غوری در نکات مثبت و منفی یک سریال
ستایش سریال خوبی است وقتی نکات و ویژگی های محتوایی اش را که با باری اخلاقی به مخاطب عرضه می شود تماشا می کنیم و درس می گیریم و در عین حال اثری است ذوابعاد که با یک لغزندگی در جاده روایت، حتی ممکن است تبدیل به ضد خود شود.
چگونه؟
مثلا همین که در بیان روایی و پرداخت داستاتی مولفه و نکته ای همچون حس و رابطه میان پدر و فرزند، به ظرایف و دقایق این پرداخت سینمایی توجه نشود، چه بسا ممکن است حسی ملهم از توهین و تحیقر در ساحت خانه و خانواده برای مخاطب پدیدآورد که در جای خود قابل نقد است.
نقد خانواده
این خیلی ارزشمند است که ما در یک سریال تلویزیونی شاهد به تصویرکشیده شدن و حتی نقد و تحلیل رفتارهای احتمالی رخ داده میان یک خانواده باشیم حال چه در هیئت پدر و فرزندی و چه عروس و دامادی و... اما نکته ای که در این میان نباید فراموش شود این است که حفظ تعادل بیانی و عدم عبور از خط قرمزهای هویتی خانواده ایرانی مسلمان در این حیطه بسیار بایسته و شایسته است.
تصویری آسیب شناسانه نسازیم
به بیان دیگر، نوع تصویرگری ما نباید موجب نقض غرض شود؛ اگر بنا بر نقد و تحلیل و آسیب شناسی رفتارهای خانوادگی است ابتدا به ساکن و بالذات، باید از حریم حرمت خانواده صیانت کرده و این نقد را در عین حفظ حرمتها بیان کنیم نه به بهانه نقد، از دایره ادب و نزاکت خارج شده و به وادی عصبیت و پرخاشجویی منتقل شویم.
گذشته و تاریخچه رسانه حکایت از چه دارد؟!
مرور و بررسی روند سریال سازی های تلویزیونی در بعد ملودرام های خانوادگی و آموزنده و پیام محور، نشان می دهد برنامه های تلویزیونی در عین نکات محتوایی، از یک رویکرد ساختاری و بیان غیرمستقیم تبلیغی هم بهره می برد و بدان مبتلا هستند؛ مثلا وقتی شما در مکان مبله با ترکیبی از وسایل شیک و اشرافی بحث از ساده زیستی و قناعت می کنید ،کاملا نتیجه عکس می دهد و خانواده های مخاطب را در یک بازخورد کاملا ناخودآگاه به سمت اشرافی گری و تجمل می کشاند چرا که این کارکرد رسانه، یعنی تأثیر غیرمستقیم و ناخودآگاه، حتی اگر مخالف وجه شعاری و دیالوگیش هم باشد، کارکرد موثرتر و ماناتری است.
خلاصه اینکه سریال ستایش در عین ارزشهای متنی و محتوایی قابل توجهی که دارد از منظر آسیب شناسی نحوه و چگونگی انعکاس این مباحث خطیر خانوادگی هم نیاز به تأمل و توجه بیشتری داشت که امیدواریم در کارهای بعدی فیلمساز توجه بیش بدان تعلق گیرد.
پایان این نوشتار را با یادآوری آن سکانس های پایانی سریال، به اشارت به یکی از فرازهای مهم زندگی انسان می گذرانیم که فردوس با تحقیر شدن در برابر نیمچه آدمها پادوی خویش، روزی را به حسرت و آزا، دید که بر همه چیز فرمانورایی بلامنازعی داشت و از غرور و کبر و ظلمش هم نمی هراسید.
وقتی آن مرد کوتوله تلاش کرد تا با به رخ کشیدن آنچه بر سر فردوس آورده بود، همه گذشته تاریکش را جبران کند، در چهره آن پیرمرد فروشکسته و تهی، می شد رنگی از درد و بیچارگی و حسرت و عسرت را دید. اما دیگر چه فایده؟!
محمد رضامحقق
نظر شما